Friday, January 25, 2008

حلقه های گمشده در حلقه سبز

حلقه های گمشده در حلقه سبز

امیر شفقی
ایران ، روزنامه ایران ، 30/10/86
لینک مستقیم

مقدمه
خیلی ساده اگر آدمها ، قوتهای خود را شناخته و آنها را همسو با فرصتهای محیطی نموده و از امکاناتی که محیط و استعداد و تجربه در اختیارشان قرار می دهد ، مناسب سود برده و به آنچه باید ، بپردازند ، منابع ریالی و معنوی محدود جامعه را هدر نداده ، اعتبار خود را تهدید نکرده و حس و موجی منفی در جامعه منتشر نخواهند کرد
.
اینروزها شاهد سریالی از ابراهیم حاتمی کیا هستیم که نشان می دهد وی ، رسانه ملی را نشناخته و ویژگی های آن را ندانسته و با این ذهنیت که تلویزیون رسانه دست دوم سینماست و تنها به صرف داشتن تجربه در سینما می توان سریال ساخت ، کار خود را پی گرفته است . بعضی آدمها برای بعضی کارها ساخته شده اند و در زمینه ای خاص تبحر یافته اند ؛ توان و تجربه این کارگردان صاحب نام سینما ، در نگه داشتن مخاطب پای تصویر به مدت 2 ساعت است و حالا و با تجربه نه چندان موفق در سریال سازی ، می داند که چند میلیون انسان هوشیار را پای تلویزیون نگه داشتن کاری سخت است .حتی شیوه فیلم سازی وی نیز که گفته می شود بایستی تمام پلانهای هر قسمت را بگیرد و بعد قسمت بعدی را شروع کند با ماهیت سریال سازی سازگار نبوده و هزینه ها را چندین برابر می کند.نام حاتمی کیا با آژانس شیشه ای و از کرخه تا راین پیوند خورده و همگی حسی عمیق نسبت به این آثار داریم و نقطه قوتش ساخت فیلمی ست که در دو ساعت حرف خود را زده و با مخاطب ارتباط برقرار نماید و بطور کلی ، حتی اگر بزرگترین کارگردان تاریخ هم باشی ، نمی توانی با ذهنیتی سینمایی ، سریال بسازی و موضوعی را که بایستی 2 ساعته سامان دهی در سریالی مثلا 16 قسمته پایان دهی .
تلویزیون رسانه ای بسیار جدی ست که مخاطب خود ، ابزار خود و شرایط و ذهنیت و توانایی های خاص خود را طلب می کند . حلقه سبز در محتوا و ساختار دارای مشکلات و حلقه های گمشده ای ست که بیننده را آزار می دهد . ریتم ، فرمول دراماتیک ، شخصیت پردازی ، قصه ،تخیل ،روابط بین آدمها و تعریفی که از کار بعنوان اثری ملودرام و سورئال ارائه شده ، دارای نواقصی غیر قابل چشم پوشی اند.

حلقه های گمشده
نخستین ومهمترین حلقه گمشده سریال ، ریتم است که آنرا شاهراه هنرها می دانند و نبض کارهنری را در دست داشته و برخی حتی برای هنرهایی مثل مجسمه سازی و نقاشی ، که بعد زمان در آنها حضور ملموس ندارد نیز ، ریتم قائلند . ضرباهنگی که شاکله اثر را منسجم نموده و اجزاء آنرا همسو کرده و با گامی جلوتر از بیننده ، حس ماندن و تا انتها رفتن را ایجاد نماید.فقدان ریتم مناسب ، سریال را بسیار کشدار و یکنواخت نموده و گویی فیلمی سینمایی ست که با رویدادهای تکراری و غیر جذاب و ملال آور ، به سریالی چند قسمتی تبدیل شده و به دلیل همین نقصان است که هیچ چیز در آن به خاطره تبدیل نمی گردد . ریتم ، اساسا آموزش پذیر نبوده و کسی نمی تواند تنظیم آنرا به دیگری آموزش دهد و هر هنرمندی بایستی آنرا در خود یافته ، سپس به اثر تزریق نماید و گویی ابتدا درون هنرمند ضرب گرفته و در تماس ، به اثر منتقل شده وآنرا با خود همراه می نماید . تجربه اندوزی حاتمی کیا در سینما ، حسی قوی و ناخود آگاه از 2 ساعت ریتم کارآمد در او ایجاد نموده و هدایت اثر در 2 ساعت ، برای او ملکه ذهنی شده است. درصورتی که ساختن سریالی در 16 قسمت ، حسی قوی از ریتم 16 ساعته می طلبد ، که حاتمی کیا چنین حسی نداشته و درونش پرورش نیافته و به همین دلیل سریالش بیننده را کسل کرده و ارتباط پیوسته با مخاطب را از دست می دهد.

فرمول دراماتیک مناسب هم ، از حلقه های مفقوده اثر است و اصولا سریال سازی ، به دلیل توالی زمانی و پخش در فواصل هفتگی ، نیاز به تفکر منظم سیستمی (شامل ورودی ، فرایند و خروجی ) دارد. کلیتی وجود دارد که پیام اصلی صاحب اثر تجزیه و در آن پخش شده و از طرف دیگر در این کلیت ، اتفاقهای کوچک ، قسمتهایی را تشکیل می دهند که خود ، ورودی و خروجی و فرایند مستقل داشته و درحالی که سریال الگویی کلی را پی می گیرد ، بایستی هر قسمت برای خود ماهیتی و ابتدا وانتها و فرایندی مستقل داشته باشد .سریال ، همانطور که از معنی لغوی اش نیز برمی آید ، مانند قطاری ست ، با سر و ته مشخص که پیام اصلی صاحب اثر در آن توزیع شده و هر قسمت مانند یک واگن ، فضای درونی مختص به خود را دارد و واگنها با حلقه هایی قوی به هم متصل اند . مثلا در سریالهای امام علی ، هزاردستان ، کیف انگلیسی یا حتی خانه سبز که فضایی فانتزی داشت ، اگر بیننده یک قسمت را بدون قبل و بعد تماشا می کرد ، لذت برده و حداقل بخشی از پیام را دریافت نموده و بطور مستقل داستانی را پی می گرفت.

قصه گویی نیز از حلقه های مفقوده بوده و اساسا اثر ، بطور کلی دارای فیلمنامه ای تخت است که هیچ گره ای نداشته و واقعه ای مشابه تکرار می شود و بازیگران ، برای پیوند عضو ، وارد اتاق عمل می شوند ، بعد نمی شود و هفته بعد باز نمی شود و این دور تسلسل ادامه دارد و چون می توانیم قسمت بعد را پیش بینی کنیم ، هیچ کششی و جذابیتی برای بیننده ایجاد نمی کند. اثر، قصه ای نداشته و به راحتی فراموش گشته و به سختی می توان خلاصه قسمت قبل را به یاد آورد و هیچ چیز در خاطر نمی ماند ، جز اتفاقهایی مبهم که شروع و خاتمه درست و روشنی نیز ندارند. بخشی از داستان هم که مشخص است ، سوالاتی آزار دهنده برای مخاطب مطرح می نمایند . چرا داستان ، این قدر آدمها را در موقعیتهای غیر انسانی و غیر واقعی قرار می دهد که مجبور باشند مثلا بین انتخاب چیزی برای خود و دیگران ، یکی را برگزینند.چرا قهرمان داستان لومپن (یا عقب مانده ) است و چرا خداوند این امکان ، که یک نفر عضوش را به چه کسی ببخشد ، را بایستی به آدمی این چنینی بدهد. آیا هیچ نظارت و اولویت بندیی بر حسب ضرورت و با تشخیص کارشناسی وجود ندارد که معلوم گردد عضو، بایستی به چه کسی اهدا گردد و یک انترن بطور کلی چه کاره است که بعنوان رشوه ، خانه به او می دهند و وی کجا تصمیم گیرنده است. با این روند آدمهایی که عضوشان را پیشاپیش اهدا کرده اند ، این تصوربرایشان ایجاد می گردد که تقسیم ، عادلانه نخواهد بود ، پس چرا باید عضو خود را اهدا نمایند.

مشکل بعدی ، تعریفی ست که از سبک کاربعنوان ملودرام و سورئال شده است .هنر سورئال تعریف خاص خود را دارد و در شخصیت پرازی و فضا سازی ، کارگردان بایستی به حس و جنس خاصی از کار هنری رسیده باشد . در تعریفی ساده ، سورئال سبکی ست که در آن بعد زمان و مکان تعریف رایج خود را از دست می دهد اما غیب و ظاهر شدن یک روح مسلما نمی تواند اثری را سورئال نماید . از طرفی بطور منطقی ، هنرمند وقتی شروع به در آوردن چارچوب یک اثر می نماید اول از هر چیز بایستی با توجه به سوژه و شرایط جامعه ، سبکی که کار در آن بیشترین نتیجه را به بار می آورد تعیین نماید . در جامعه ما که اساسا عادت به کار سورئال نداریم و این سبک کمترکار شده ، نباید ریسک کرد و مسئله ای که تا این حد جدی ست را با آن سبک ساخت. در باب ملودرام بودن اثر نیز بایستی توجه کرد که اساسا سوژه سوژه ملودرامی نیست و مگر می توان با مسئله اهدا عضو ملودرامی برخورد کرد و این سوژه اساسا سبک سورئال و شیوه ملودرام را برنمی تابد و جدی تر و رئال تر از این حرفهاست .
حتی خیال پردازی نیز در این سریال دچار مشکل است . اگر قرار بر تخیل بوده ، چرا تخیلی شیرین پرورش نیافته و چرا این اثر ، آدمها را به جهنم برده و به بهشت نمی برد. رویا پردازی شیرین چه اشکالی داشته که به رویا پردازی تلخ و پر درد و ابهام پرداخته شده و محیطی پر عفونت ترسیم شده ، که هیچ کس سلامت روانی نداشته و همه دچار بیماری شخصیتی اند . شخصیتی که شیرین باشد همذات پنداری در مخاطب ایجاد می کند و در این اثر همذات پنداری با هیچ کدام از شخصیتها نداریم و اگر چه بازی حمید فرخ نژاد تنها نکته مثبت سریال است اما حسن گلاب اساسا کاراکتری نیست که شیرین بوده و همذات پنداری مخاطب را برانگیزد .

شخصیت پردازی نیز حلقه ای مفقوده است و سیاه و سفید دیدن آدمها بزرگترین مشکل این حلقه می باشد .شاید در سینمای جنگ ، خط کشی آدمها راحت باشد و خط بین حق و باطل کاملا عیان ، اما در سینمای غیر جنگی اینگونه سیاه و سفید دیدن مسائل ، غیر واقعی ست . آدمها عموما مجموعه ای از ضعفها و قوتهایند و وقتی در سینمای اجتماعی آدمها خاکستری دیده نشوند ، سطح کار تا حد فیلم فارسی پایین می آید. شخصیتهای اصلی فیلم چه مشکلی و چه گرفتاریی دارند که مخاطب درگیر شده و سعی کند آنرا در ذهن خود حل نماید. یا عکس العملهای بازیگر نقش زن ، بعنوان یک پزشک ، به آدمی تحصیل کرده نمی ماند و وی نظم ذهنی نداشته و اساسا تمرکز ندارد. ( اصولا وجه تمایز آدم با سواد با دیگران همین نظم ذهنی ست ) . پزشکان اصولا افرادی هوشمندند و یک فرد هوشمند 10 بار در دام تحقیر و تمسخر دیگران نمی افتد و در این شرایط حداقل یک بار به روانشناس مراجعه می کند (بازیگر نقش زن بجای آن مثل افراد خنگ و گول رفتار می کند).بهتر بود تغییر حس را در بازیگر زن مجموعه می دیدیم و مثلا اول پزشکی منظم و محترم و مطمئن به نمایش در می آمد(بعنوان ورودی ) که بعد در مسیر قصه مشکل پیدا می کرد(فرایند کار) و در نهایت مشکل حل می شد و نتیجه گیری می شد و مخاطب نفسی راحت می کشید (خروجی کار ) .حال آنکه در پاسخ به انتقادها عنوان می شود که بایستی تا انتها تماشا کرد و بعد قضاوت نمود ، این یعنی تنها به خروجی نگاه کنید و به فرایند کاری نداشته باشید .
چرا شخصیت پردازی اثر تا این حد منفی و ضعیف است و یک آدم خوب و سالم و طبیعی در این قصه وجود نداشته و روابط چرک تعریف شده اند . یک نفر معتاد ، یک نفر دکتر پر افاده ، یک انترن بی پول و رشوه گیر، یک پولدار رشوه ده و غیره . چرا مخاطب بایستی به جای تماشای سریالی و برنامه ای مفرح یا حداقل آموزشی ، بیننده سریالی باشند که هیج اثرمسرت بخشی بر زندگی نداشته و به ذهنشان متبادر می گردد که حلقه سبز ، حلقه ای سبز ندارد.

موخره
مرتبا ، با ذهنیت سینمایی و دید مخاطب خاص ، گفته شده که سریال را بایستی تا انتها تماشا کرد و بعد قضاوت نمود. اولا نیاز نیست سریال را تا انتها تماشا کرد که ایرادهای آن مسجل شود و دیگر اینکه نمی توان در دوره ای که با هجوم شبکه های ماهواره ای روبروییم اینگونه تحمیلی با دیگران برخورد کرد ومطمئنا مخاطب روی اوقات فراغت خود ریسک نمی کند. در سینما تفاهمی نانوشته می گوید که حق انتخاب ، هم برای مخاطب و هم برای سازنده ، در بالاترین حد خود قرار دارد ،اما در تلویزیون به دلیل فراگیر بودن و دولتی بودن رسانه ملی، حق انتخاب کارگردان محدود ، ولی حق انتخاب مخاطب نامحدود است و این کارگردان است که بایستی با ذهن مخاطب فکر کرده و اوست که بایستی خود را با میلیونها انسان هماهنگ نماید و انتزاعی ساختن سریال جدا ماندن از جماعت است . بایستی به نیاز مخاطب ، شخصیت و روحیه اش احترام گذاشت وهمیشه حق را به وی داد و نمی توان با برخورد تحکمی برای مخاطب تعین تکلیف کرد و یکطرفه تصمیم گرفت که مثلا از قسمت دهم به بعد جذاب شود . این برخورد اساسا برخورد محترمانه ای نبوده و هیچ کس نمی تواند 3 ماه صبر کند تا شاید بعد سریال جذاب شود. سئوال ساده این است که چرا از قسمت دوم سریال جذاب نشده تا در مثلا قسمت دهم تمام شود. یا سوژه قابلیت 16 قسمته شدن را نداشته یا کارگردان ونویسنده نتوانسته کشش لازم را ایجاد نماید ، که در هر صورت سازمان تولید کننده برای هر ساعت بایستی پاسخگو باشد . در سینما می توان مخاطب را انتخاب کرد (مثلا قشر روشنفکر یا ... ) و تهیه کننده نیز این ریسک را می پذیرد که سرمایه اش برنگردد و با ریسک یک سرمایه گذار فیلم ساخته می شود و اگراثر شکست بخورد شکست در گیشه است ، اما در تلویریون مسئولیت کارگردان چندین برابر است ، چون گیشه حضور ملموس نداشته وهزینه فرصتهای از دست رفته ، غیر قابل محاسبه بوده و موضوع تنها سرمایه گذاری ریالی نیست و زمانی که از چند میلیون بیننده تلف می شود و باورهای غلط و سایر مشکلاتی که ممکن است ایجاد شوند ، جبران ناپذیرند. رسانه ای که بیت المال است و قیمت پخش آگهی بازرگانی در آن تا این حد بالاست و صاحبان کالا را مستاصل نموده ، بایستی در دادن بودجه به کارگردانی که خاک سرخش نیز توجهی را جلب نکرده ، دقت بیشتری می نمود. اصولا افراد صاحب نام و موفق ، مانند حاتمی کیا ، بهتر است جایی کار کنند که موفق ترند و الگوهای ناموفق
را ادامه ندهند
.

Friday, January 18, 2008

کجا ایستاده ایم

کجا ایستاده ایم

امیر شفقی
ایران ، همشهری ، 28 آذر ماه
حضور در نمایشگاه های خارجی گردشگری ، اگرچه تاثیری مثبت در شناسایی جاذبه های گردشگری ایران دارد
اما اگر تصور کنیم که چاپ و نمایش چند پوستر و غرفه سازی به سبک و سیاق هخامنشی می تواند به معرفی کشوری باستانی مثل ایران کمک کند ، با خود صادق نبوده ایم و با مردم نیز . در دنیای حرفه ای که اینروزها نظریه های فیلیپ کاتلر بعنوان پدر علم نوین بازاریابی توسط دیدگاههای پست مدرنیسم افرای مثل براون مورد نقد قرار می گیرد ، توسل به شیوه های کلاسیک جذب مشتری ،که اینجا گردشگر می باشد ،ساده ترین و کم اثر ترین روشها می باشد و اثری از خلاقیت و علم روز در آنها یده نمی شود
ایران کشوری باستانی ست که زمینه ها و جاذبه های گردشگری کم نظیری را از اسلاف خود به ارث برده و این توان ذاتی را ، به صورت رایگان ، دارد که با کمی سرمایه گذاری و توجه ، تعداد زیادی شغل آفریده و رونق بخش بازار باشد. گردشگری را وقتی بعنوان صنعتی خدماتی در نظر می گیریم ، برای آن تمهیدات بازاریابی متناسب با خدمات را برنامه ریزی می نماییم که نیاز به مواد
اولیه خاص و همیشگی نداشته و تنها وابسته به عامل انسانی اند

ضعفهای گردشگری ایران

آغازگر صنعت توریسم ، ایجاد میل و کشش به داشتن اوقاتی مفرح یا شناخت فرهنگی بجز فرهنگ مادری ست و نتیجه آن یا استراحت و تفریح است برای گردشگر یا شناخت و آشنایی ست با فرهنگی دیگر . نقطه شروع آن نیز ایجاد ارتباط با مشتری بالقوه ای ست که یا تمایل به بازدید از قبل درونش وجود داشته ، یا با توان بازاریابی و تبلیغات بایستی این میل ایجاد شده و تبدیل به
خواسته گردد

خدمات را عموما به عنوان فعالیتی نامحسوس که از خادم تفکیک ناپذیر بوده و با توجه به زمان و شرایط محیطی تغییر پذیر است و در نهایت متغیری است از زمان و در واقع فناپذیر است یعنی نمی توان آنرا مثلا در قفسه نگهداری کرد و از آن بعدا استفاده کرد که
خادم به مخدوم عرضه کرده و مالکیت چیزی را نیز به دنبال نداشته و عرضه آن ممکن است به کالای فیزیکی وابسته باشد یا نباشد
تعریف می کنند
در این مقاله از عناصر آمیخته بازاریابی خدمات به عنوان شاخص هایی برای نقد و بررسی گردشگری سود برده شده ، که متغیرهایی مستقل و قابل کنترل و اثر گذار بر گردشگری هستند . در مورد خدمات این عناصر شامل هفت شاخص اصلی اند که عبارتند از: 1- محصول 2- قیمت 3- تبلیغ 4- توزیع 5- نیروی انسانی 6- امکانات فیزیکی 7- عملیات و فرآیند کار
با توجه به این موضوع که از عناصر آمیخته بازاریابی 4 مورد اول (محصول، قیمت، توزیع و تبلیغ) در تمام کالاها ، اعم از خدماتی و غیر خدماتی مشترکند، در این مقاله به سه عنصر مختص خدمات ، یعنی نیروی انسانی، تجهیزات فیزیکی و فرآیند کار به
صورت اختصاصی پرداخته شده و وضعیت هر کدام از این عناصر مورد بررسی قرار گرفته است

نیروی انسانی: تولد دوباره صنعت گردشگری در ایران عمری کوتاه داشته و در واقع به دلیل وجود جنگ تحمیلی وقفه ای که در روند رشد این صنعت به وجود آمده، آن را از چند جهت در زمینۀ پرورش و تربیت نیروی انسانی مجرب و کارکرده و توانمند، با فقر و کمبود رو به رو کرده است. در این وضعیت با عامل انسانی سر و کار داریم و تربیت نیروی انسانی عموما در همۀ عرصه ها و از جمله گردشگری فرآیندی زمان بر است وفرهنگ سازی مناسب ، نیاز به زمانی نسبتا طولانی همراه با طمانینه دارد.
پس به بیانی از جهت تربیت نیروی تجربی در زمینۀ گردشگری با کمبود رو به رو هستیم و از طرف دیگر به دلیل فقدان رشته های آموزشی آکادمیک و دانشگاهی و تخصصی در صنعت گردشگری و معدود بودن سمینارها و همایش ها و گردهماییها در این خصوص، با کمبود نظریه پردازان فرهیخته و علمی دانشگاهی نیز رو به روییم . کشور ما با وجود اهمیت فراوان این صنعت از
نظر فرهنگی و فرهنگ سازی و تجاری و اشتغال زایی با فقر نیروی انسانی کارآمد دست به گریبان است
در سطح کلان جامعه ، فقر نیروی انسانی یعنی فقر فرهنگ سازی در این زمینه و با اینکه ما ایرانیان خود را به عنوان مردمی میهمان نواز معرفی می نماییم که میهمان برایمان حبیب خداست و به واقع نیز شرایط همین گونه است ، اما این میهمان نوازی پراکنده که شهر به شهر و خانواده به خانواده متفاوت است ، نمی تواند به تنهایی تکافوی رقابت با دیگر کشورها را نماید . سایر کشورها توریست را نه بعنوان میهمان که بعنوان مشتری می نگرند که ارز وارد کرده و رونق بخش بازارشان است . میهمان نوازی ما می تواند به جذب توریست کمک نماید، به شرطی که با فرهنگ سازی همه جانبه و نهادینه کردن اندیشه مشتری مدارانه ، در همه عرصه های گردشگری ، مورد حمایت قرار گرفته و از رفتاری فردی و خصلتی خانوادگی ، به هنجاری اجتماعی و کنشی جمعی
منجر گردد
حساسیت نسبت به نظر و نیاز دیگران، وجود راهنماهای متبحر تورهای مسافرتی و تفریحی و قابلیت بالای ایجاد روابط انسانی با میهمانان در کامیابی صنعت گردشگری یک کشور نقش بسزایی بازی می کنند و شاید بتوان به جرأت گفت بنگاههای گردشگری بیش از هر مؤسسۀ دیگری نیاز به افراد چند بعدی دارند که هم به زبان مسلط باشند و فرهنگهای دیگر را بشناسند و هم روانشناسی و جامعه شناسی و مردمشناسی را خوب بدانند. کسانی که هم مناطق دیدنی کشور را بشناسند و هم از مولفه های فرهنگی داخلی با خبر باشند ، هم تاریخ را بدانند و هم هنر را بشناسند و با کار گروهی نیز آشنا باشند.

در واقع اهمیت نیروی انسانی در صنایع گردشگری ، بیانگر اهمیت دقت و تلاشی است که این مؤسسات بایستی در گزینش و جذب، آموزش و پرورش و ایجاد انگیزۀ لازم در کارکنان خود مبذول کنند.مردم داری و ارائه یک شعار ملی برای بالا بردن آگاهی دیگران در خصوص جذب گردشگراز کارهایی ست که در فرهنگ سازی ، نقشی بی نظیر بازی می کند

آشنایی با نقاشان و هنرمندان ایرانی طول تاریخ ، آشنایی با فرهنگ پهلوانی و زورخانه ای و نقالی ،آشنایی با آب و هوای مناطق مختلف کشور ، آشنایی با بازارها و قلعه ها و آشنایی با گیاهان دارویی ایرانی ، آشنایی با عقاب طلایی و خزندگان صحرایی وگربه ایرانی ، آشنایی با غذاهای محلی و سنتی و نحوه پخت آنها ، معرفی فرش وپسته ایرانی ، وجود فروشندگان صنایع دستی که به زبان مسلط باشند ، آشنایی عمومی با سایر فرهنگها ، فراگیر بودن آموزش زبان انگلیسی ، شناسایی و توان شناساندن عجایب و شگفتیهای ایران مثلا اینکه در دل کویر لوت ، در شهر کرمان 25 درصد از باغهای کشور آرمیده اند، آشنایی با وجود روستاهای زیرزمینی و آسیابهای بادی ، آشنایی با مراسم مذهبی باستانی و اتفاقهای تاریخی مثل حمله اسکندر و آشنایی با اقوام مختلف و سنن
ایشان ، برخی از ضروریتهایی می باشند که هر راهنمای توری باید بداند
فرآیند کار : نظم و انظباط و دقت در ارائه خدمات به توریسها ، بیانگر فرایند سالمی ست که پس از مرحله ورودی رخ داده و منتهی به خروجی قابل قبولی می گردد . در یک فرآیند گردشگری مطلوب، نگرش سیستمی باعث ثبات کار و مرحله به مرحله پیش رفتن اجرای طرح می شود و در واقع نوعی ایجاد تعامل است بین عرضه و تقاضای کالای گردشگری که از بررسی نیاز واقعی مشتری شروع شده است . معمولأ به دلیل اندک بودن تجربه و دانش مدیریتی و بازاریابی یا به دلیل اعمال نظرهای غیر کارشناسی، فرآیند کار به صورت سیستمی پی گرفته نمی شود و در نتیجه بسیاری از طرح های گردشگری غیر هدفمند و ناپخته اند و طبعا نتیجه بایسته را نداشته و نمی توانند به خاطره ای خوب در ذهن گردشگر منجر گردند. کافیست یک حلقه از گام های مؤثر در فرآیند گردشگری مناسب که از شناخت نیاز واقعی مشتری شروع شده و به جمع آوری بازخورد ختم می شود، نادیده گرفته شود تا این خلأ خود را در نتیجۀ کار نشان دهد و در واقع حذف یا غیر کارکردی برخورد کردن با یکی از مراحل گردشگری علمی آثار جبران
ناپذیری بر نتیجۀ کار خواهد داشت
3- تجهیزات فیزیکی : تجهیزات فیزیکی در صنعت گردشگری را می توان به امکانات زیربنایی مثل جاده ها و شرایط رو بنایی مثل وجود نقشه تقسیم کرد. از نقشه های شهری و محلی و منطقه ای تا جاده ها و خیابانها و علائم راهنما تا وجود هتلهای گران قیمت و ارزان قیمت و حتی متل های بین راهی ، که استانداردهایی برای هر کدام از این موارد تعریف شده وهمه چیز بر اساس این استانداردها بایستی کنترل شده و اندازه گیری شوند، در حذب توریست بسیار موثرند . توریستی که وارد فرودگاه مهرآباد می شود ، بایستی به راحتی و رایگان نقشه های شهر را در اختیار داشته و از آدرس تمام هتلها و خطوط اتوبوس و مترو به زبان انگلیسی با خبر شود . بایستی امکان رزرو اینترنتی تمام هتل ها و متل ها وجود داشته باشد و یک توریست به راحتی بتواند از طریق اینترنت
نقشه راههای درون شهری و برون شهری را چک کرده ، ازنحوه دستیابی آسان بدانها آگاه باشد
وجود خودروهای گردشگری چند نفره ، برگزاری فستیوالهای هنری و قیر هنری مختلف ، برگزاری کنسرتهای موسیقی برای گردشگران ، وجود تاکسی های بی سیم و حمل و نقل آسان و مناسب ، تاکسی هایی که دارای تاکسیمترهای دیجیتالی یا پرینتردار باشند ، شبکه های اتوبوس رانی خصوصی ، وجود رستورانها و فست فودهای متعدد در سراسر کشور ، وجود کافی نت و سایتهای قوی ، وجود چایخانه های سنتی ، در اختیار بودن خدمات پزشکی و اورژانس قوی مانند 911 در امریکای شمالی ، سرویسهای بهداشتی مناسب و فراوان در همه جای شهرهای توریستی ،اتاقهای هتلی استاندارد از نظر اکسیژن و تشک و بالش و میزان گرما و سرما ، وجود کافی شاپهای متعدد و شیک و محیطهای آرام ، تهیه آسان بلیط های پرواز داخلی و خارجی ، امکان رزرو هتل و آپارتمان در سراسر دنیا از طریق اینترنت ، وجود سالن های بیلیارد ، پارکهای ساحلی و سونا و استخر و جکوزی و آمفی تاتر و امکانات تفریحی برای کودکان ، سهولت در اخذ ویزا ، امنیت روانی و جسمی ، ارائه قیمتهای فصلی ، بجای وجود کیوسکهای فروش بلیط تمرکز روی فروش اینترنتی ، ایمنی پروازها و وجود پروازهای مستقیم با کشورهای مجاور، وجود راهنماهای صوتی که به زبانهای مختلف و به طور خود کار عمل کنند ، وجود واگنهای دو طبقه حمل خودرو ، وجود تورهایی که در شهرها به گردش می پردازند مثلا تهران گردی ، راه اندازی گردشگری دریایی ، معرفی جزیره های ایرانی و صنایع دستی امکاناتی اند که نقش تسهیل کنندگی را در فعالیت های گردشگری داشته و ایجاد آرامش و آسایش درگردشگر نموده و به ارتقای کیفیت ارائه خدمات توسط دولت و بخش خصوصی منجر می گردند . نکتۀ مسلم در این زمینه این است که هر قدر تجهیزات مورد استفاده دارای قابلیت های بالاتری باشند کیفیت خروجی ها ، که اینجا رضایت گردشگر از سفرش می باشد ، بالاتر خواهد بود و استفاده از امکانات مناسب
سود سرشاری را در بلند مدت در پی خواهد داشت