Wednesday, October 15, 2008

بزنگاه سریالهای ایرانی


بزنگاه سریالهای ایرانی


امیر شفقی


پیتر دراکر ، تئوریسن بزرگ مدیریت ، شیوه ای با نام مدیریت مبتنی بر هدف ارائه می نماید که بر اساس تعریف ، هر مدیری برای مدیران و کارکنان زیر مجموعه خود ، اهدافی را بصورت سالانه تعیین نموده و بعد ، تمام برنامه ریزی ها بر اساس آن هدف تعین شده و ردیابی می شوند. برنامه ریزی مبتنی بر هدف در مدیریت تلویزیون ، با توجه به حساسیتهای فرهنگی آن ، اهمیت غیر قابل انکاری دارد . مدیریت فرهنگی دارای مولفه های خاص خود می باشد و تلویزیون مرکزی تولیدی ست که محصولش ، خدماتی ست که به جامعه ارائه می نماید.در بازار خدمات ، سه متغیری که مستقل اند و بر کار ، اثر می گذارند عبارتند از نیروی انسانی کارآمد ، فرایندی مناسب که طی آن خدمات به مخدوم ارائه می شود و در نهایت تجهیزاتی که خدمات را به بهترین نحو ممکن در دسترس قرار می دهند.در تجهیزات مناسب و فرایند ارائه کالای فرهنگی تلویزیون ، اینجا مناقشه ای نیست و آنچه چنین سریالهای ما را رنجور نموده ، نیروی انسانی کارآمدی ست که سیاست گذاری نماید و فیلمنامه ای درخور بنویسد و کارگردانی که سلطان صحنه باشد و ناظری ست که در انتخاب و اصلاح آنچه تولید می شود نظری در جهت هدف تعیین شده ارائه نماید.جک ولش که بعنوان مدیر قرن از سوی مجله هاروارد انتخاب شده ، تنها رمز موفقیت خود را انتخابهای درست می داند . در انتخابهایی که در تلویزیون صورت می گیرد، به نظر افراط و تفریط وجود دارد و در این شرایط اگر کاری خوب می شود اتفاقی ست .تمام نیروهای تلویزیون برای ساختن سریالهای ماه مبارک بسیح شده اند و نتیجه ، چیزی ست که می بینیم ؛ آیا تمام بضاعت فرهنگی ما همین است ؟

نداشتن فکری منسجم و یکپارچه ، که از ابتدا می داند چه می خواهد ، ساختار نرم افزاری تلویزیون ایران را رنج می دهد .رنجی که تسری یافته و تمام اجزا برنامه ها را در برگرفته و نتیجه را به کاری متوسط ختم می نماید . فرهنگ ایرانی و جامعه ایرانی ، به دلیل تناقضهای تاریخی و اجتماعی و اقتصادی که از 2000 سال پیش با آنها دست به گریبان بوده و به قولی چهار راه تمدنهاست ، برای سینماگران و هنرمندان ، معدنی بی انتهاست از سوژه ها و موضوعات . بسیاری از هنرمندان غربی در آرزوی چنین منشای می باشند و با این حال ما با به تصویر کشیدن موضوعاتی پیش پا افتاده و غیر جذاب ، هم مخاطب را ملول می نماییم و هم از لذت خلقی هنرمندانه ، خود را بی بهره می گذاریم

فقر موضوع ، در دنیای غرب بیداد می کند و به قول خودشان ، نیچه تمام حرفهایشان را زده است . حتی حوادث روزنامه هایشان نیز شبیه به هم هستند و به کسی که اسلحه برمی دارد و چند نفر را می کشد ، یا مردی که به قتل های سریالی دست می زند ، ختم می شوند . حتی از این موضوعات تکراری نیز به خوبی استفاده کرده و فیلمی مانند هیولا می سازند. جنایات جامعه غربی نیز قابل پیش بینی اند و کمتر دیده می شود که مثلا طمع ، باعث شود کسی را کشته و در اسید نابود کنند. شاید به همین دلیل است که دنیای غرب ، پس از اندک زمانی جذابیت خود را برای انسان شرقی از دست داده و بی مزه و گس شده و کلام جلال که " در غرب خبری نیست " از همین زاویه دید نشات می گیرد و هر که رفته ، اگر ذوق و نگاهی داشته ، خیلی زود به انتهای غرب رسیده است

در طول تاریخ همیشه بین خیر و شر جدالی بوده و غربی ها برای جدال با شر مفاهیمی زیبا از قران برداشت کرده اند و جای افسوس که چرا اینگونه مفاهیم را بایستی از زبان دیگران بشنویم . نه تنها به تولید و تصویر مفاهیم زیبای انسانی نپردازیم ، بلکه آنچه داریم را استخراج ننموده و در رسانه ملی بازتاب ندهیم .جایی از اریک فروم خواندم که به نقل از قران می گوید " چاپلوسی کسی را که به شما خوبی کرده ، نکنید " این جمله یعنی ، چاپلوسی کسی که خوبی کرده ننمایید ، چه رسد به کسی که پول و قدرت دارد و به شما خوبی هم نکرده است .آیا این مفهوم زیبا جای آنرا ندارد که در شخصیت پردازی شخصیتهای تلویزیونی پرداخته شود.چه زمانی بهتر از ماه رمضان برای پرداختن به این موضوعات سراغ داریم

آیا در شخصیت پردازی هایمان ، شخصیت پرست نبودن و دهش و شادی و راستی بی اهمیت تر از مفاهیمی ست که در سریالهای امسال به مردم آموزش می دهیم.آیا مفهوم واقعی عشق را به تصویر کشیدن و پرداختن روانشناسانه به آن را می توان به راحتی نادیده گرفت. آیا طی این سالها به مرگ به عنوان قطعی ترین اتفاق زندگی هر انسان با نگاهی روانشناسانه و زیبایی شناسانه پرداخته ایم. تا کی بایستی تصویری مخدوش و ترسناک از پدیده مرگ به فرزندانمان بدهیم و کجا و کدام رسانه بهتر از رسانه ملی می تواند چنین زیبایی هایی را به مخاطب خود نشان دهد. آیا به تقوای علی و صبر حسن و ایثار حسین در غالب متدهای نوین آموزشی در ماه رمضان به اندازه کافی پرداخته ایم که حالا آنتن رسانه ملی را می سپاریم به اینهمه بی پروایی و بی حیایی .زمانه بسیار پیچیده تر از آن است که نوگلان این مرز و بوم ، با موعظه های مستقیم مفاهیم انسانی را بفهمند .آیا مسائلی که جامعه ما با آنها دست به گریبان است از این دست می باشند ؟ کی و کجا می خواهیم روانشناسی را با تمام پیچیدگی های هزاره سوم به کار گیریم و به مفاهیمی مانند هوش هیجانی و مدیریت زمان وبرنامه ریزی تعاملی بپردازیم . اینهمه مفاهیم زیبا و عمیق داریم ، پس چرا به موضوعاتی سبک و مخرب می پردازیم

آیا در شخصیت پردازی هایمان توانسته ایم تعریفی و طریقی ساده و بدون پیچیدگی از مفاهیمی ساده مانند عزت نفس و اعتماد به نفس و احترام و محبت و عشق و شادی و زیبایی و فروتنی و به خویش بودن و شخصیت پرست نبودن و ایمان و قطعیت و طفیلی نبودن و اصالت و نجابت و تسویه با آنچه هستیم و توجه به خود و توجه به دیگران و خودنمایی و سکوت و صداقت و صراحت و فکر نکردن ولی خواستن و گذشت داشتن و از نام خود گذشتن و متکی بر موجودیت خود بودن به نسل آینده ارائه دهیم و کجا بهتر از رسانه ملی برای انتقال حس اینگونه بودنها به دیگران وجود دارد.کجا و کی می خواهیم تفاوت داشتن و بودن را به فرزندانمام بیاموزیم. آیا به ریا و ربا وزنابه اندازه کافی پرداخته ایم که حالاباپرداختن به موضوعاتی اینگونه،سریالهایی مبتذل وبی محتوامی سازیم.
ماتسوشیتا ، کارآفرین موفق ژاپنی ، رمز توفیق ژاپن را در انتقال فرهنگ سامورایی های کشورش به فرهنگ کاری و شغلی ژاپن می داند و اعتقاد دارد آنچه کشورش را بعد از جنگ دوم جهانی نجات داد ، الگوبرداری از رفتار و منش سامورایی ها بود . حتی فیلمسازی مانند کروساوا ، بیش از هر چیز همین فرهنگ را به نمایش در فیلمهای خود در می آورد . آیا فرهنگ پهلوانی ما آنقدر جنم و مایه ندارد که با پرداختن به آنها و به تصویر کشیدنشان الگوهایی مدرج از تلاش به جامعه نشان دهیم
با این سریالها چه الگویی به فرزندانمان ارائه می دهیم؟ چه انگیزه ای در کودکانمان برای پر تلاش بودن ارائه می نماییم ؟ کارکرد اجتماعی این سریالها چیست ؟ هر چه هست مسلما آموزش تقوا و پارسایی ، که موضوع ماه مبارک است نمی باشد .هر فصلی کار و موضوع خود را طلب می نماید ؛ عید نوروز زمان ساخت سریالی مانند اس ام اس از دیار باقی نبود و ماه مبارک نیز زمان ساختن سریالی مانند بزنگاه نیست

قرب الهی ، که هدف خلقت انسان است ، تنها به نزدیکی دلی و قلبی با خداوند ختم نمی شود و تلاش هر روزه ، برای پرورش صفات خداوندی و منش های پروردگاری در درون انسان ، وجهی بی تردید از آن می باشد .چقدر به چگونه گی پرورش این صفات ، در زندگی روزمره انسانی پرداخته ایم ، که آنتن سیما را به آموزش چگونه گی جاساز کردن مواد مخدر در جیب دخترکی خردسال می سپاریم

اصول اسلام ، توحید و معاد و نبوت است ، چند برنامه سراغ دارید که در قالب برنامه ای مفرح و آموزشی ، که جوان ایرانی را پای تلویزیون نگه دارد ، به توحید پرداخته است.آیا اهمیت توحید که اس اساس اسلام است ، کمتر از اختلاف چند برادر سر میراث است که هیچ گاه به آن نپرداخته ایم .آیا نمی ارزد از همین امروز بدان بپردازیم تا ماه رمضان سال آینده برنامه ای بی نظیر روی آنتن داشته باشیم .
در ماه مبارک آمادگی مردم برای پذیرش بحث های اخلاقی بیشتر است . سریالهای ماه رمضان را ابتدا با اهداف ماه رمضانی ، بعنوان بدعتی زیبا می دیدیم ، اما حالا این برنامه ها تبدیل شده اند به وسیله ای که هر حرفی و کاری را که نمی توان جای دیگری گفت ، اینجا عنوان نمود . چه انگیزه ای برای ساختن روز واقعه وجود دارد وقتی بزنگاه را ساختن ، مهمتر است و از ادامه اش جلوگیری نمی شود

دو گام به پس


هر هنرمندی سلیقه خود را می یابد و اگر آن سلیقه را صیقل دهد و بپردازد و ارتقا دهد ، پس از مدتی آثارش رنگ و بوی روح او را به خود خواهد گرفت .سلیقه عطاران ، ساختن فضاهایی شیک و فانتزی نیست و بیشتر به سمت دمپایی و دستشویی و زیرشلواری تمایل دارد و این اساسا اشکالی ندارد و جای خالی نوعی از طنز را ، در تلویزیون ایران پر می کند. اما وقتی که این ابزارهای روزمره ، در خدمت داستان باشند ، نه تمام داستان شوند . این موضوعات و ابزارها در سریالهای وی در خدمت داستان نیستند ، که نمک کار باشند ، بلکه به موضوع اصلی تبدیل شده اند
شلختگی در کار و نداشتن سناریویی در خور ، به هم ریخته گی غیر قابل جبرانی در سریال بزنگاه به وجود آورده اند که دو دوربینه گرفتن تصاویر، مزید بر بی حواسی و گیجی دکوپاژ شده و در نهایت چیزی را در ذهن رسوخ نداده و در بهترین حالت ، تنها برای لحظه ای در یاد می مانند . سریال بزنگاه قصه چه کسی را روایت می کند و چرا بازیگران ، ازاول هر پلان چیزی مانند شلنگ در دست می گیرند و با آن بازی می کنند تا زمان به سر آید ، این بدترین نوع پر کردن آنتن است

چه اصراری ست برای به عهده گرفتن دو مسئولیت در سریالی که با محدودیت شدید زمانی مواجه است . ظرفیت روانی انسان چقدر است که هم نقش را ، در شرایط ضربتی ، به خوبی درآورده ، روی حس ها و شخصیت پردازی نقش خود کار کند و در عین حال از دیگران بازی گرفته و میزانسن و دکوپاژ را انجام دهد .کارگردانهای بزرگ بسیاری بوده اند که خود نیز در اثر خود به ایفای نقش پرداخته اند و بهترین مثال آن در حوزه طنز ، چاپلین بزرگ است . اینگونه برنامه ساختن اما زمانی کارساز است که کارگردان ، وقت کافی داشته باشد ؛ نه در سریالی که به صرافت ساخت روزانه افتاده است.
فرد معتاد ، به دلیل وابستگی غیر طبیعی اش به ماده ای افیونی وبی حس کننده و الینه شدن در آن ،شخصیتش از بین رفته و خود را از دست داده است . اما بازی عطاران ، با حرکات چابک و تند هرگز نشانگر کرختی و بی حالی معتادی نیست که ناخودآگاه جامعه ، از آن انتظار دارد. اساسا تیپ بدن وی معتادی نیست و لباس شیک و مرتب او و دستمال سرش ، مناسب نقشی که بازی می کند نمی باشد . با معتاد بودن قهرمان داستان و تنها کسی که صادق است،صورتی زیبا،به قبح اعتیادداده شده واتفاقهای بد ، آنقدردر این سریال زیادند که خوب به نظر می رسند

اساسا در کار طنز، رخ دادن اتفاقهایی که انتظارشان را نداریم و قرار گرفتن هنرمندان در موقعیتهایی غیر معمول مخاطب را در لحظه ، دچار تضاد نموده و به خنده ناخواسته وامی دارد، اما این سریال ، جز اینکه شخصیتها به هم دروغ می گویند و بی احترامی می کنند ، چیزی برای عرضه ندارد .حتی اگر در این ایام قرار است سریالی مفرح باشد ، می توان احترامها را نیز نشان داد ، نه اینکه با شوخی های کثیف ، مثل شوخی با انگشت ، تریاک کشی را به لحیم کاری تشبیه کردن ، تریاک را به قره قروت وصل کردن ، سر توالت نشستن و گفتن این جمله که "همه جا بوی بابام رو می ده" یا جنازه را به آسمان پرتاب کردن و دندان مصنوعی در لیوان آب را بالای سر مرده چرخاندن ، سعی کنیم به هر وسیله ، مردم را بخندانیم. نمونه کارهای کمدی زیادی با موضوع مرگ وجود دارد ، ولی در فضایی که حس چندش منتقل نمی کنند.مضاف بر اینکه جریان داستان در خانه ای جنوب شهری اتفاق می افتد واین تصور را متبادر می نماید که این قشر جامعه ، آدمهای لاابالی و بی قیدی اند که به مذهب بی توجه اند.
آیا واقعا رسالت هنرمند و تلویزیون به آموزش چگونه گی جاساز کردن مواد مخدر در جیب خردسالان تنزل یافته است . قرار دادن دختر بچه ای دوست داشتنی در موقعیتی چرک ، چه حرف طنزی برای گفتن دارد. در بهترین حالت ، اگر این سریالها خوب درآمده باشند ، قبحی و حرمتی از بین رفته است.چرا سطح سلیقه و شعور مخاطبان را تا این حد پایین تصور می کنیم و به فهم و وقت بیننده احترام نمی گذاریم

دوستان نازنین و هنرمند ، نویسنده گان فرهیخته و ادب آموخته ، بس نیست ساختن سریالهایی که موضوعشان برادرانی اند که بر سر میراث ، اختلاف بین شان می افتد و انتهایش نیز از ابتدا مشخص است .با اینهمه موضوع و داستان و قصه هنوز و همیشه بایستی به دنبال سوژه هایی تکراری باشیم که از پیش نزد مخاطب لو رفته اند. تا کی می خواهیم به برادرانی بپردازیم که احمقانه در دام تفرقه دشمنی شناخته شده می افتند وکودکانه رفتار می کنند. دعوا بر سر میراث را بایستی بالاخره در قصه هایمان ، جایی تمام کنیم و به موضوعاتی مهمتر بپردازیم. همه سریالها یک سرش دعوای خانوادگی ست و موضوعات اجتماعی را فراموش کرده ایم .اینهمه موضوع و مبحث و سوژه برای پرداختن و آنگاه ما هنوز اندر خم کوچه های دهه 40 گرفتارهمان قضایاییم و کماکان ، پسر پایین شهری و دختربالا شهری برای برنامه سازان ما جذابیت دارد

زمانی در دنیای غرب ادعایی بود مبنی بر این که تمام قصه ها ساخته شده اند و تمام درامها به تصویر کشیده شده اند. فیلم ساز آلمانی و فنلاندی حرفی برای گفتن ندارد ، چون به تصور خودش به انتهای تاریخ رسیده و عصر اید ئولوژی را پشت سر نهاده و آنچه برایش مانده تنها اقتصاد است وبر همین اساس تمرکز اصلی را روی منافع گذشته بجای مواضع .اما جامعه ما قطعا به انتهای تاریخ خود نرسیده و حرفها و قصه های بی شماری در تک تک کوچه های شهرمان ، در حال حاضر ، در حال رخ دادن است . کافی ست حوادث روزنامه ها را ورقی بزنیم تا بدانیم در این شهر زنده ، در هر گوشه اش ، قصه ای اجتماعی و بکر در حال رخ دادن است که می تواند مضمون فیلمی زیبا ، سریالی جذاب و تئاتری هنری می باشد. حتی هنرمندان و بزرگانی که در غرب زندگی کرده اند و در خلق آثار به مرتبه ای رسیده اند ، بی تردید به موضوعات روز ایرانی پرداخته اند .نگاه کنید به جمالزاده ، در حوزه ادبیات که مقیم ایران نبوده و خانواده ای غربی داشته ، اما ماندگار شده چون در روزگار خود به سوژه های جامعه ایرانی پرداخته و کیارستمی که جهانی شده اما محلی عمل می کند و هرگز دست از موضوعات روز جامعه ایرانی نکشیده است . حتی سفر قندهار مخملباف هم که توفیقی جهانی یافت ، در جغرافیای فرهنگ روز ایرانی اتفاق می افتد .هنرمندان ایرانی بسیاری بوده اند ، مثل امیر نادری ، که از سوژه های روز ایرانی فاصله گرفته اند و زندگی و استعداد خود را نابود کرده اند

سریال روز حسرت هم که از دیگر کارها ، سروگردنی بالاتر است ، انسجام و یکپارچه گی کار سال گذشته مقدم را ندارد.اغما با محور قرار دادن موضوعیت شرک ، به حرکت انسان از توحید تا تشریک پرداخت و قصه مردی را روایت می کرد که از موحد بودن به مشرک شدن رسید و بازی ملموس تارخ ، انسانی چند بعدی را به نمایش می گذاشت که خاکستری بود.روز حسرت ، موضوعی محوری نداشته و شخصیت پردازی امسال نقشی که قریبیان بازی می کند ، چنان سفید است که باور تماشاگر را مخدوش مینماید.معصومیتی مصنوعی که در کمتر تاجر و کارخانه داری سراغ داریم و باور می کنیم.البته از حق گذشتن است که در این سریال ، به بازی زیبای مهراوه شریفی نیا اشاره ای نداشته باشیم . بازی حرفه ای او ناخود آگاه بیننده را به یاد کتاب وانهاده سیمون دوبوار می اندازد که به قدری زیبا به خلق این کتاب مبادرت نموده که بسیاری اعتقاد دارند وی این شرایط را در زندگی شخصی خود تجربه کرده است.
سرانه مطالعه در کشور ما بسیار پایین است اما سرانه تماشای تلویزیون مسلما کمتر از دنیا نیست و در واقع کتاب و تلویزیون هر دو رسانه هایی ارتباطی و آموزشی اند .هر فرهنگی و جامعه ای طبیعت خود را می یابد و جامعه ما نیز شرایط خود را دارد و با غر زدن به اینکه ما کتابخوان نیستیم ، دردی دوا نمی شود.حالا که کتاب خوان نیستیم اما بیننده پر و پا قرص تلویزیون هستیم چرا با طبیعت خود همراهی نکرده و مفاهیمی را که می خواهیم با کتاب به جامعه منتقل نماییم با تصویر منتقل نکرده و کتابهایمان را فیلم و سریال نمی کنیم