الهی
آگاهی ده که در راه نیافتیم
بینایی ده که در چاه نیافتیم
بنمای رهی که رهنماینده تویی
بگشای دری که درگشاینده تویی
من دست به هیچ دستگیری ندهم
که ایشان همه فانی اند و پاینده تویی
الهی
از بخت بدم رهایی ده
از قید خودم رهایی ده
بیگانه ز آشنا و خویشم گردان
یعنی به خود آشناییم ده
الهی
آن ده که آن به
الهی
ضعیفان را پناهی
قاصدان را بـــر سراهی
مومنـــــان را گواهی
چه بود که افزونی و نکاهی؟
مهربانا
نه نيستم نه هستم
نه بريدم نه پيوستم
لطيفه ای بودم ، از آن مستم
اکنون زير سنگ است ، دستم
الهی
فرمائی که بجوی و می ترسانی که بگريز
مينمائی که بخواه و ميگوئی پرهيز
الهی
گريخته بودم تو خواندی
ترسيده بودم ، بر خوان نشاندی
ابتدا می ترسيدم که مرا بگيری به بلای خويش
اکنون ميترسم که مرا بفريبی به عطای خويش
الهی
ناليدن من در درد ، از بيم زوال آن است
او که از زخم دوست بنالد
در مهر دوست نامرد است
خداوندا
يکبار، اين پرده من از من بردار
و عيب هستی من ، از من وادار
الهی
تا آموختن را آموختم
آموخته را جمله بسوختم
اندوخته را بر انداختم
و انداخته را بيندوختم
نيست را بفروختم
تا هست بيفروختم
الهی
دعا به درگاه تو لجاج است
چون تو می دانی بنده به چه محتاج است
خواجه عبداله انصاری