Monday, October 09, 2006

الهی

الهی
آگاهی ده که در راه نیافتیم
بینایی ده که در چاه نیافتیم
بنمای رهی که رهنماینده تویی
بگشای دری که درگشاینده تویی
من دست به هیچ دستگیری ندهم
که ایشان همه فانی اند و پاینده تویی
الهی
از بخت بدم رهایی ده
از قید خودم رهایی ده
بیگانه ز آشنا و خویشم گردان
یعنی به خود آشناییم ده
الهی
آن ده که آن به
الهی
ضعیفان را پناهی
قاصدان را بـــر سراهی
مومنـــــان را گواهی
چه بود که افزونی و نکاهی؟
مهربانا
نه نيستم نه هستم
نه بريدم نه پيوستم
لطيفه ای بودم ، از آن مستم
اکنون زير سنگ است ، دستم
الهی
فرمائی که بجوی و می ترسانی که بگريز
مينمائی که بخواه و ميگوئی پرهيز
الهی
گريخته بودم تو خواندی
ترسيده بودم ، بر خوان نشاندی
ابتدا می ترسيدم که مرا بگيری به بلای خويش
اکنون ميترسم که مرا بفريبی به عطای خويش
الهی
ناليدن من در درد ، از بيم زوال آن است
او که از زخم دوست بنالد
در مهر دوست نامرد است
خداوندا
يکبار، اين پرده من از من بردار
و عيب هستی من ، از من وادار
الهی
تا آموختن را آموختم
آموخته را جمله بسوختم
اندوخته را بر انداختم
و انداخته را بيندوختم
نيست را بفروختم
تا هست بيفروختم
الهی
دعا به درگاه تو لجاج است
چون تو می دانی بنده به چه محتاج است
خواجه عبداله انصاری