Wednesday, April 18, 2012

یک جدایی در مسیری جهانی

یک جدایی در مسیری جهانی
بانی فیلم ، اسفند 90

این روزها درباره فیلم جدایی نادر از سیمین نوشتن و از فرهادی گفتن ، که با آن جثه کوچک و سر بزرگش یادآور سورن کیه کگور ، فیلسوف دانمارکی ست ، کمی سخت می باشد . این فیلم آنقدر آفرین گرفته که نفرین منتقدان خرده گیر بی خاصیت شده و در هیاهوی تحسین ها گم شده اند . بطور کلی بسیاری اعتقاد دارند مشکل سینمای ایران کمبود سناریوی خوب بوده که ریشه اش در هنر نوشتن و تصویرسازی ست . این فقر سناریو ، به پیشینه فرهنگی ما که در طول تاریخ بیش از درام ، شعر داشته ایم بازمی گردد . قدرت تخیل هنرمندان ما همیشه از تصویرسازی دور مانده و چشمه جوشان خلاقیت آنها ، به سمت شاعری سوق یافته است . همین گرایش تاریخی ست که دلیلی برای ضعف سناریونویسی ما شده است . اما حتی منتقدان و مخالفانی که فیلم فرهادی را خوب نمی دانند و جوایزش را سیاسی می پندارند نیز نمی توانند استخوان بندی قوی فیلمنامه جدایی نادر از سیمین را منکر شوند. اصغر فرهادی ، بدون تردید در فیلمنامه نویسی تبحر دارد و حداقل اصول اولیه نوشتن سناریو را رعایت می نماید . شناخت ساختار فیلمنامه خوب ، همراه با هوش سرشار برای پرداختن به جنبه های روانشناسی و موضوعات مشترک انسانی ، از فرهادی نویسنده ای نکته سنج ساخته است.جدایی و جهانی شدن سینمای ایران ، که بعد از انقلاب کارگردان محور شد ، حالا نشان می دهد دارای ظرفیت بالایی بوده و با هر گونه سیاستگذاری ، شایستگی های خود را به رخ می کشد . کار فرهادی را در عرصه جهانی ، به نوعی می توان ادامه راه کیارستمی دانست . وی جاده ای را باز کرد که بعد از مدتی شاهراه سینمای ایران شد و حالا فرهادی در حال باز کردن شاهراه دیگری ست .البته فرهادی که دهه پنجاهی ست و اتفاقات دهه پنجاه و شصت را در کودکی و جوانی دیده ، از نظر نسل و سن و تاثیرات فرهنگی و نوع نگاه ، متفاوت از کیارستمی ست . با تمام این مباحث ، ممکن است 20 سال دیگر کسی حوصله دیدن فیلمهای کیارستمی را نداشته باشد و این آثار خاصیت زمانی خود را از دست داده باشند ، اما شخصیت کیارستمی ، با دید جهانی و حس بی مرزی اش ، همیشه قابل اعتناست .اینروزها تنیدگی مفاهیم مختلف ، چنان است که بررسی یک مقوله بدون دیگری غیرممکن می نماید . مفاهیمی مانند جهانی شدن ، برندینگ ، سینما ، سیاست و المپیک بر هم اثر گذاشته ، از هم اثرگرفته و گاها تلفیق شده و مفاهیمی نوین خلق می نمایند . به بهانه حرکت جهانی جدایی نادر از سیمین ، به راحتی می توان به تاثیر متقابل سینما و جهانی شدن پرداخت . سینمای ایران ، راهی برای جهانی شدن فرهنگ ایرانی شده و فیلمسازان ایرانی نقش پیشگامان این روند را بازی می کنند . تئوری اثر پروانه ای ، که در دنیای پست مدرن بسیار مورد توجه قرار گرفت و حتی فیلمی نیز با همین عنوان ساخته شد ، نمایانگر جهان کوچک ماست . در این تئوری ، ادعا می شود طوفانی که در کالیفرنیا به پا می شود شاید اثر بال پروانه ای باشد که در شانگهای به هم خورده است . با این تئوری می توان اثر و تعامل عناصر مختلف جهان را درک کرد .در اندیشه جهانی و بر اساس معروفترین مدل مدیریت راهبردی ، کسی موفق است که فرصتهای محیطی را شناسایی نموده ، از قوتهای درونی خود سود برده ، به جنگ تهدیدهای بیرونی رفته و ضعفهای خود را برطرف می نماید . اصغر فرهادی با فیلم جدایی نادر از سیمین چنین می کند و از قوتهای درونی خودش و فرهنگ مملکتش ، سود می برد تا حرفی جهانی زده و فرصتی محیطی فراهم نماید . با این رویکرد این فیلم ، حداقل رسانه ای جهانی در اختیار یک شهروند و هنرمند ایرانی قرار می دهد که برای 45 ثانیه با همه مردم دنیا ، بطور مستقیم ، صحبت کند . منتقدان و فیلم سازانی که به کار فرهادی و جوایزش خرده می گیرند هیچ گاه آیا توانسته اند چنین تریبونی در اختیار یک ایرانی قرار داده و از آن به نفع مردم ایران سود ببرند . (کاری که مارلون براندونیزبه نفع سرخ پوستان انجام داد و به جای خود یک سرخ پوست را روی سن فرستاد)در این دنیای مبتنی بر جهانی شدن ، البته تله ای ، که فیلمسازان و هنرمندان ممکن است در آن گیر کنند وجود دارد. مهاجرت فیلم ساز و هنرمند ایرانی و بریدن از ریشه ، به معنی تمام شدن آن استعداد است (باید جهانی فکر کنی و محلی عمل نمایی ) . حتی جمالزاده هم چون به فرهنگ این مملکت پرداخته ماندگار شده و نامش جاودانه گشته است . با اینکه تنها 5 سال از زندگی خود را در ایران سپری نموده و در جایی دیگر می زیسته و همسری خارجی داشته و همانجا دفن شده ، به دلیل پرداختن به فرهنگ این مرز و بوم نامش با عنوان پدر داستان کوتاه ایران زبانزد شده است . فیلمسازی که اعلام می کند از ایران بریده و بعد در پی ساخت فیلم برای سایر فرهنگهاست ، فرهنگی که در گوشت و خون و استخوانش جاری نیست ، موفق نخواهد بود . هر فیلمسازی برایند فرهنگ کشورش بوده و در انتهای خط و سیر تاریخ مملکتش قرار گرفته است . تمام اتفاقهای تاریخی که در این مرز و بوم رخ داده ، از حمله مغول تا انقلاب مشروطه ، در ژن فیلم ساز ایرانی نهفته است . فرهنگ مملکتی را فیلم کردن نیاز به حرکت اجداد و گذشتگان فیلمساز در مسیر تاریخ دارد و نمی توان ناگهان و بدون پیشینه ، از خطی تاریخی گسست و به سرخط تاریخی دیگر رفت و آنرا فیلم کرد . ما در انتهای تاریخ کشورمان با مجموعه ای از حس های تجمع یافته در طول هزاران سال ایستاده ایم . وقتی کارگردانی این حسها را نادیده گرفته و سعی می کند در انتهای تجمع حس تاریخی ملتی دیگر ، که حتی زبانش را به خوبی نمی داند ، قرار گیرد موفق نخواهد بود . بایستی ناحیه ای از جهان که جغرافیایش را می شناسیم و زبانش را می دانیم و حسش می کنیم را فیلم نماییم . حتی شرکتهای بزرگ تجاری دنیا که در همه جا شعبه دارند و اساسا کالایی که تولید می کنند کالایی اقتصادی و مصرفی ست نیز ، وقتی می خواهند در منطقه ای وارد شوند ، از مدیران محلی استفاده می کنند چرا که به تجربه دریافته اند بایستی محلی عمل کنند . حال در مورد سینما ، که کالایی فرهنگی ست و فرایند تولید آن پیچیدگی های بسیاری داشته و به نظر می رسد برخی مولفه های آن بصورت ژنتیک در امده ، این جهانی فکر کردن و محلی عمل نمودن بسیار حساس تر است .در فیلمنامه نویسی وقتی خوب خواهی نوشت که بدانی داستانت چگونه پایان خواهد یافت. فیلمساز نیز بایستی بداند هدف چیست و نتیجه دلخواه چه می باشد . آیا تنها حضور در سطح جهانی کافی ست یا بایستی به مرحله موفقیت رسید ؟ بایستی از خود بپرسد که در چه مرحله ای ست و مرحله بعدی چیست و چگونه می توان به آن رسید ؟ فیلمسازی مشق نوشتن است و مشق جهانی شدن در سینما ، برای فیلمساز ایرانی ، از سالها پیش شروع شده است. حضور در جشنواره های خارجی و تولیدات مشترک سینمایی (مانند فیلم قدیمی کاروانها) راههای برای جهانی شدن بوده اند . از وجه برندینگ در زمینه های مختلفی (کالایی ، خدماتی ، هنری ، ورزشی ، فرهنگی اقتصادی تکنولوژیکی و ... ) می توان جهان را تحت تاثیر خود قرار داد . فرهادی حالا با موفقیتهای جدایی ، تبدیل به برندی جهانی شده است . ما که در زمینه کالا و خدمات برندی جهانی نداریم ، بایستی از این فرصت بیشترین سود را ببریم . در واقع ما در زمینه سینما دارای مزیت نسبی هستیم و از این مزیت نسبی بایستی بیشترین سود را به نفع فرد ایرانی ببریم . داستان پردازی برای قصه گویی کیارستمی در جایی به حذف کارگردان از فیلم اشاره کرده و گفته بود " دوربین را روشن کردم و خوابیدم " . فرهادی اما نه در پی حذف کارگردان ، بلکه به دنبال تبدیل شدن به خالقی ناظر است . ناظری که مکانیسم را خلق کرده ، قوانین را چیده ، انتخابهایش را نموده و حالا تنها ایستاده تا ببیند مکانیسم و شخصیتهایش چگونه عمل می نمایند و به زندگی می رسند . حضور و اثرش بصورت نامحسوس بر کلیت فیلم تحمیل شده و نامرئی ست . فرهادی با قضاوت نکردن در مورد کاراکترهایش خود را به سطحی بالاتر از کارگردان معمولی ارتقاء داده است . گویی قضاوت در مورد دیگران را ( حتی شخصیتهای ساخته و پرداخته خود را ) کسر شان خود دانسته ، از مرتبه ناظری بی طرف تنزل نمی نماید . ناظری که گویی مخلوقاتش برایش آنقدر مهم نیستند که خود را درگیر حاشیه هایشان کرده و تا این حد پایین بیاورد . فیلم درباره الی اگر چه قضاوت نمی کرد اما به مقوله قضاوت می پرداخت . حالا در جدایی نادر از سیمین ، فرهادی به سطحی بالاتر رفته و کلا از مقوله قضاوت ، حتی درون فیلم اجتناب می نماید . گویی علاقه اش به مسائل خاله زنکی ، که همیشه مورد توجه مخاطب ایرانی بوده ، کم کم از بین رفته است . داستان جدا شدن نادر از سیمین ، شاکله غالب فیلم بوده ، وضعیت زندگی خانواده داستان را نشان می دهد . اگر کل قصه داستان همین جدایی بود ، همانند بسیاری از فیلمهای دیگر داستانی بی مزه را شاهد بودیم که کلیشه ای خوب را نمایش می داد . بعد از نقطه عطف اول ، داستان دیگری در این بستر اتفاق می افتد که گره و تنشی تند ایجاد می کند و زنگار و غبار زندگی روزمره زوج داستان را کنار می زند . جدا شدن نادر از سیمین تنشی فرسایشی و دنباله دار را بین سیمین و نادر نشان می دهد ، اما تنش ایجاد شده به واسطه اتفاقی که برای بیات می افتد تنشی تند و پر هیجان است که گره ایجاد می کند . در واقع داستانی کلی و آرام از زندگی یک زوج وجود دارد که تنش ها و اختلافها و برخوردها و رفتارهای روزمره آنها را نشان می دهد . بعد ناگهان داستان و تنش تندی در بستر این داستان اتفاق می افتد (اتهام قتل به مرد خانواده ) که ریتم را بر هم می زند . به بیانی هم تنش تند و ناگهانی را شاهدیم و هم تنش فرسایشی و روزمره را و فرهادی از تنش تند ، گره گشایی مستقیم می نماید ، اما از بخشی از تنش فرسایشی گره گشایی نمی شود و تصمیم به عهده تماشاگر گذاشته می شود .از نظر نقطه عطف گذاری هم می توان مشاهده کرد که از ابتدای فیلم تا نقطه عطف اول و از نقطه عطف دوم تا انتهای فیلم بیشتر به تنش فرسایشی خانواده اصلی داستان پرداخته می شود . بین دو نقطه عطف اما ، داستان بین دو خانواده و دو طبقه روایت می گردد . فرهادی نقطه عطف اول و گره اول را از وقتی که نادر بیات را هل می دهد وارد فیلمنامه می کند و وقتی بیات اعتراف می کند بچه در شکمش مرده بوده گره گشایی صورت می گیرد . ابزار گره گشایی هم ، قبل از نقطه عطف اول و گره زنی فراهم شده و در فیلمنامه گذاشته است . این ابزار که ترک خانه توسط بیات است بعنوان دلیلی برای گره زدن قصه معرفی می شود . دلیل به وجود آمدن گره اول ، یعنی اتهام قتل ، افتادن پدر نادر از تخت می باشد ، دلیل افتادن پدر نادر از تخت نیز ترک خانه توسط بیات بوده ، اما همین ترک خانه است که در نهایت گره فیلمنامه را باز می کند . این است آن پیوند تصاویر و مفاهیم و پلانها که فیلمنامه را بی نظیر جلوه می دهد .داستان در داستان فیلم نیز بی نظیر بوده ، شاهد قصه های مختلفی در طول فیلم می باشیم و هر شخصیتی داستان و دغدغه های خود را دارد . داستان ترمه و انتخاب بین پدر یا مادر ، داستان جداشدن سیمین و نادر ، داستان کشتن جنین توسط نادر ، داستان خارج رفتن خانواده ، داستان شهادت دادن معلم ترمه و بعد پشیمانی اش ، داستان شهاب حسینی و بی کاری و بی پولی اش ، داستان بیات و فداکاری اش برای شوهرش و داستان پدر نادر و الزایمرش به خوبی در هم تنیده شده اند.رابطه شخصیتها نیز فکر شده شکل گرفته اند . رابطه نادر و ترمه مبتنی بر توضیح دادن و ملاحظه است . نادر با ترمه دیالوگ برقرار می کند و با او حرف می زند و او را دخیل در تصمیم گیری ها و جریانهای زندگی می کند ، که این خود نشانگر طبقه متوسط جامعه است . رابطه نادر با پدرش حسی نوستالوژیک القا می کند . رابطه نادر با سیمین بر اساس تنشی فرسایشی و خسته گی بوده و همراه با بی تفاوتی ست . رابطه نادر با بیات که از دو طبقه مختلف اند کاملا تند و قاطع و کمی همراه با بی رحمی نادر است . رابطه شهاب حسینی با نادر همان اختلاف طبقاتی را نشان می دهد اما حالا نادر در موضع ضعف قرار گرفته و حسینی قاطع و تند و بی رحم برخورد می کند . رابطه سیمین و پدر نادر بجز رابطه عروس و پدر شوهری کمی هم پدر دختری ست . رابطه ترمه با سیمین نمایشگر پیوند راهبردی بین دو زن است . رابطه نادر با مادر سیمین کم حوصله اما همراه با احترام است . رابطه شهاب حسینی با بیات بر اساس رابطه سنتی زن و شوهر بوده و بر ترس استوار می باشد که وقتی به اعتقادات مذهبی می رسد بیات ترس از خدا و عاقبت را بر ترس از شوهر ترجیح می دهد . رابطه نادر با معلم ترمه نیز که ابتدا غلط انداز می نماید کاملا طبیعی ست . در این فیلم مسائل حقوقی نیز کارشناسی شده بوده و به درستی بدان پرداخته شده است و مانند سایر آثار فرهادی ، دروغ هم جزئی جدایی ناپذیر از فیلم است . دروغ نادر به قاضی و دروغ بیات به شوهرش نمایشگر وجود و تعمیم این معضل می باشند .