Wednesday, February 07, 2007

نقدی محتوایی بر فیلم بید مجنون

نقدی محتوایی بر فیلم بید مجنون


امیر حسین شفقی - روزنامه بانی فیلم - سال 1384

عواملی از قبیل سابقه فیلم سازی مجید مجیدی و کارنامه بازیگری پرویز پرستویی و تبلیغات انجام شده پیرامون فیلم بید مجنون کافی اند تا هر علاقه مند به سینمایی را به سالن سینماها بکشانند.مجیدی با وام گرفتن سوژه از اتفاقی واقعی در زندگی جاری جامعه ایرانی نشان میدهد که می توان با پرداخت مناسب به جنبه های مثبت و منفی یک تغییر در زندگی یک فرد فیلمی ساخت و بیننده را برای ساعتی راضی به نشستن و دیدن کرد
فیلم محک ایمان است .نابینایی که از 8 سالگی بینایی خود را از دست داده است امیدی می یابد برای دیدن دوباره رنگها و خطوط زندگی عادی.یوسف در تصور انکه با یافتن بینایی خود"به خود حقیقی دست خواهد یافت وپس از آن خواهد توانست ارتباطی در خور خود با خدای خود برقرار نماید با خدای خویش احد می بندد که در صورت توان مجدد برای بینایی در راه خداوند زندگی کند و آن زندگی ساده و متمرکزی که تا بحال داشته است را با این امکان و فرصتی که مجددا در اختیارش قرار خواهند داد غنی تر سازد و رشد دهد. اما وقتی در شرایط واقعی قرار می گیرد و زرق و برق زندگی ناسوتی را مشاهده می کند همچون بید بر سر ایمان خویش می لرزد. خیلی وقتها نداشتن چیزی که حسرت داشتن آنرا می خوریم خود نعمتی گران بهاست
نماد ایمان در تاریخ بشری حضرت ابراهیم است که کیه کگور در موردش می گوید" ابراهیم شک نکرد او مضطربانه به این سو آن سو ننگریست .اگر ابراهیم آنگاه که بر کوه موریه ایستاده بود شک می کرد اگر مرددانه به این سو و آن سو می نگریست در این صورت به خانه باز می گشت و همه چیز همچون گذشته بود و پا پس نهادنش یک فرار بود اما ابراهیم شک نکرد و مظطربانه به این سو و آنسو ننگریست". اما انسان معمولی چطور ؟ زمانی که از خداوند چیزی را می خواهیم چقدر خود را محک می زنیم که اگر در شرایط داشتن آن چه می خواهیم قرار گیریم و اگر در آن شرایط باشیم چه خواهیم کرد .چقدر در خود این توان را داریم که خود را در آن شرایط حس کنیم و رفتار خود را محک بزنیم وخود را اماده نماییم برای انکه انرا که خواهیم گرفت حق خود بدانیم و داشتن ان چیز برایمان حل شده باشد
گمگشتگی یوسف فیلم گمگشتگی بین ایمان و قطعیت از یک طرف و تردید و وسوسه از طرف دیگر است.کسی که ایمان دارد مضطربانه به این سو آن سو نمی نگرد و اگر موجودی و مخلوقی بر سر راهش سبز شود او را از مسیر خالق باز نمی دارد . یوسف اینگونه نیست علیرغم پیمانی که با خدا بسته در مسیر حرکتش هر موجود پر زرق و برقی او را از مسیر خالق باز می دارد. یوسف نماد انسان امروز است که همواره در طلب داشتن نداشتن هاست و فکر می کند داشتن آنچه ندارد او را عمیق تر می کند و زندگی اش را در سطحی بالاتر بنا می نهد. برای یوسف آنچه ندارد بینایی ست برای کسی دیگر ممکن است مدرکی تحصیلی باشد و برای دیگری خانه ای ویلایی و برای دیگری شغلی پر در آمد.اما بقول فروم داشتن بحثی متفاوت است از بودن
دکتر شریعتی در جایی می گوید که یک مرد را سه چیز به فساد ممکن است بکشاند زن بعنوان نماد لذت پول بعنوان نماد ثروت و مقام بعنوان نماد قدرت .یوسف در این محک کوتاه مدت در مسیر خود با دو عامل پول و زن برخورد می کند و در هر دو مورد نیز خود را از دست می دهد
فرار یوسف از گذشته خود که در سکانسهای فرار او از مرکز نابینایان و سوزاندن کتابها و نوارها و نرفتن و انصراف او از حضور در دانشگاه برای تدریس نمایان می شود از یک سو بیانگر زایش دوباره اوست و نشانگر تولد مجدد او می باشد و آماده شدن برای زندگی تازه و پوست انداختن خود که ماهیتا نمی تواند بد باشد .چرا که برای رفتن به زندگی جدید باید از زندگی گذشته خود فاصله بگیریم . کامو در افسانه سزیف می گوید" نابودکردن گذشته شرط آفرینش آینده است". اینکه بعد از بینا شدن یوسف نیاز به استقلال و متکی به نفس بودن را در خود حس می کند و بر نمی تابد از و همانند کودکی نگهداری کنند و برخورد مثل یک نابینا عزت نفس او را خراب می کند نشانه ای از تحول عمیق در شخصیت یوسف می باشد.نشانگر انست که او می خواهد متکی بر موجودیت خود حرکت نماید

آنچه جنبه منفی این تغییر به حساب می آید فرار یوسف از خود است .او نمی خواهد بپذیرد که گذشته ای اینگونه
داشته است و بجای رودر رو ایستادن با انچه بوده است وتماشای انچه بوده است از آن می گریزد و منکر ان می شود او نمی خواهد خود واقعی شدن را با حرکت از نقطه شروع نماید
دومین جنبه منفی در تغییر یوسف جهت توجه او بعدازپوست انداختن می باشد.توجهش به تجملات و ثروت در محل کار دایی و در کارگاه جواهر سازی که طلا در چشمش برق می زند و توجهش به دنیا و لذت که در گرایش یوسف به دختر دایی و زن نشسته در مترو نمایان می شود نشانگر تحولی مثبت و مترقی و رو به بالا نیست بلکه بیانگر خیزش او به سمت انحطاط اخلاقی می باشد
موضوع فیلم بید مجنون در تمام طول تاریخ همواره فکر بشر را مشغول به خود داشته است و مجیدی با انتخابی هوشمندانه به یکی از گرفتاریهای بشر در تمام طول تاریخ پرداخته است . فیلمی با این موضوعیت جذاب اگر کمی با طمانینه تر ساخته می شد و شتاب زدگی ان تعدیل می گشت می توانست به اثری ماندگارتر و جذابتر تبدیل شود
در ادامه برخی نکاتی که به نظرنگارنده در پرداخت فیلم بایستی موثرتر کارمی شد ذکر می شوند

1- فیلم در شناسایی و تنظیم ریتم دچار سر درگمی و آشفتگی ست . ریتم در واقع اساسی ترین عنصر هنرهایی مثل رقص و موسیقی و تئاتر می باشد(البته در تئاتر اعتقاد به تمپو وجود دارد که به نظر می رسد ان هم شکل تغییر یافته ای از ریتم می باشد). حتی برخی در معماری و عکاسی نیز به ریتم معتقدند.ریتم در تعریف تغییرات منظم و قابل سنجش عناصر گوناگون شاکله یک اثر هنر یست .شتابزدگی که قبلا هم ذکر شد باعث شده است که فیلم ریتمی منطقی نداشته باشد. سئوال این است که آیا ریتم و سرعت زندگی برای یک نابینا با ریتم و سرعت زندگی یک شخص بینا آن هم در شهری مثل تهران یکی ست.در واقع در یک تقسیم بندی بر اساس اتفاقات تعیین کننده ای که برای شخصیت اصلی فیلم رخ می دهد می توان گفت که یوسف 1 - ابتدا نابیناست 2 - بعد بینایی خود را بدست می آورد 3 - دوباره نابینا می شود. حال در بررسی ریتم فیلم می بینیم که در دوقسمت اول و دوم ریتم زندگی یوسف تغییر چندانی نمی کند و ضرباهنگ زندگی یوسف همان است که بود اما در قسمت سوم که یوسف دوباره نابینا می شود ریتم زندگی تند می شود . منطقی تر اینگونه بود که ریتم زندگی یوسف هنگام نا بینایی کند باشد بعد که بینا شد این ریتم تند شود که متناسب با تغییرات درونی یوسف بوده و دلیلی باشد برای سردرگمی وکشش یوسف به سمت زندگی روزمره و مدرن بعد دوباره پس از نابینایی یوسف ریتم زندگی کند شود که همین کند شدن مجددریتم زندگی برای یوسف می تواند عاملی باشد برای عصیان وی
2 – پرستویی خیلی خوب نشان می دهد که یک نابینا نقص نابینایی خود را با حس شنوایی خود جبران می کند . کج بودن سر نشانگر تلاش وی برای افزایش میدان شنوایی فرد نابیناست.اما بعد از بینا شدن به نظر می رسد یوسف بطور غیر معمولی شنوایی بسیار قوی خود را از دست می دهد . این درست است که وقتی فردی دوباره بینا می شود ترجیح می دهد که از حس بینایی خود استفاده ببرد اما اولا بر حسب عادت 38 ساله و دوما بر حسب ضرورت آشنایی وشناخت شرایط زندگی جدید استفاده از شنوایی قوی برای یوسف اجتناب ناپذیر می نماید.سئوال اینجاست که آیا یوسف که سالها با این آدمها زندگی کرده است و تنها راه شناخت این آدمها برایش صدای ایشان بوده است بعد از بازگشت از فرانسه و در منزل دایی چرا تا این حد با فامیل خود ناشناس است ؟ آیا بهتر منطقی تر نبود که از حس شنوایی خود سود می برد و حداقل حدس می زد که این مثلا زن دایی است.آیا واقعا کسی که در 8 سالگی نابینا شده و45 سال بین اقوام خود زندگی کرده مثل کسی ست که از کره ای دیگر به زمین آمده است
3 – آیا کسی که نابیناست و ناگهان خداوند قدرت بینایی به او می دهد همینقدر زوق و خوشحالی دارد که یوسف دارد.؟ بعد از بدست آوردن مجدد بینایی دریغ از یک لبخند شکر گزارانه . در واقع انتظار شکر گذاری از یوسف بدان جهت می رود که وی فردی مذهبی ست .حتی زوق زدگی را نیز نمی توان در رفتار یوسف دید.انچه از رفتار یوسف حس می شود نوعی ابهام است.گویی یوسف مبهوت و مقهور دنیای اطراف خود شده است که این وجه را پرستویی به خوبی نشان می دهد

4 – یوسف که نابیناست وبعداز درگیری با دایی رها شده است آنهم شب هنگام در مخروبه ای در شهری مثل تهران چگونه است که صبح درون حیاط منزل خود سر در می آورد؟ نباید فراموش کرد که منزل یوسف در منطقه درکه یکی از مناطق دامنه ای شمال شهر تهران است که هنوز کوچه هایی قدیمی و پر پیچ و خم دارد و فاصله اش با اتوبانهایی داخل شهر بسیار زیاد می باشد. جای تعجب است که چطور فاصله ای را که فرد بینا نمی تواند بدون وسیله نقلیه طی کند فرد نابینا بطور معجزه آسایی طی می کند.در تدوین ،انتظار انسجام بخشیدن به فیلم بایستی براورده شود که این ضعف به نوعی اثری را که کاملا در حیطه هنر رئالیسم جای می گیرد دچار دوپارگی نموده ودر واقع باور و اعتماد تماشاگر را به داستان می کاهد

5 – در بسیاری صحنه ها علیرغم تلاش بسیار پرستویی این نابینا بودن را تماشاچی حس نمی کند.به نظر می رسد یوسف ابتدا مانع را می بیند بعد سعی می کند حس نابینایی را منتقل نماید در واقع ناخودآگاه پرستویی درهمه صحنه ها از او یک قدم جلوتر است و عکس العملهایی را در او ایجاد می نماید که طبیعت یک فرد بیناست.در اولین صحنه در هتل در فرانسه که پای یوسف به تخت می خورد یوسف ابتدا کمی حالت نشستن روی تخت را بخود می گیرد بعد دست می زند و متوجه می شود که این تخت است یا در صحنه ای که یوسف دوباره نابینا می شود و در خیابان پس از اینکه دایی خود را میزند و براه می افتد تقریبا همه جا مشخص است که یوسف مانع را می بیندبعد کنش را انجام می دهد.مثلا در برخورد با ماشینهای سواری یوسف دستهای خود را پایین می گیرد تا مانع برخورد خود با ماشینها شود اما در برخورد با اتوبوس قرمز رنگ دستها هم قد یوسف بالا می آیند و بعد به سمت اتوبوس حرکت می کند و دستهایش مانع برخورد او با اتوبوس می شوند.تقریبا در همه صحنه ها این دست یوسف است که موانع را لمس می کند و هیچ جا نمی بینیم که او با تنه یا مثلا ساق پا به مانعی برخورد کند. این از مشکل پیش بینی حوادث بعدی در فیلمنامه ناشی می شود

6-پرستویی خیلی خوب ولع تماشا کردن را در رفتار یوسف نشان می دهد.ولع دیدن .گویی یوسف در پی انست که تمام کمبود 40 ساله را در چند روز جبران نماید و همه چیز را ببیند.اما این ولع و بلعیدن تصاویر اگر همراه با کمی سرخوشی از یک طرف و درونگرایی بعلت تغییر شرایط می شد برای تماشاگر قابل قبول تر می نمود
امیر حسین شفقی